• خانه
  • بلاگ
  • کتاب‌ها
  • تماس
  • امین مدی – درباره

جوردانو برونو و آزادی بیان – برونوی شجاع

آوریل 4, 2023
دسته‌بندی‌ها
  • پوئسیس
تگ‌ها
  • جوردانو برونو
  • فلسفه
جوردانو برونو - پوئسیس، امین مدی

جوردانو برونو هنوز هم قهرمان تمام کسانی‌ست که شجاعتِ بیانِ ایده‌های خطرناک و به‌جان خریدن حبس یا تبعید را دارند.

مبنای این نوشته در باب جوردانو برونو، فیلسوف، شاعر، ریاضی‌دان و نظریه‌پرداز کیهان‌شناسی، مقاله‌ای‌ست تحت همین عنوان در ژورنال اینترنتی  AEON، به قلم استفانی مریت. برخی قسمت‌ها را حذف کردم و برخی قسمت‌ها، یا شاید بخش عمده‌ی متن نهایی، حاصل پرسه‌زنی در مدخل استنفورد و مقالاتی دیگر له و علیه جوردانو برونو است. سعی کردم پیوستگی متن حفظ شود و، تا حد ممکن بی‌طرفانه و بی پرداختن به اجزای پیچیده‌ترِ فلسفه‌ی او، به نکات و ابعاد مختلف حیات و اندیشه‌اش بپردازم. امین مدی. فروردین 1402.


در هفدهم فوریه، کامپو دِ فیوری، میدانی‌ در رم و در نزدیکی مکانی که ژولیوس سزار در آن به قتل رسید، مملو از هیاهوست. در این روز که به آنجا بروید خود را در میان جماعتی خداناباور و وحدت‌وجودی و آنارشیست و ماسون و صوفی و اصلاحات‌چی‌های مسیحیّت و اعضای انجمن متفکران آزاد ایتالیا خواهید یافت که همه شانه‌به‌شانه‌ی هم ایستاده‌اند. این گردهماییِ عجیب و غریب و ناهمگون هر سال شکل می‌گیرد تا در پای مجسمه‌ای قرن نوزدهمی که نگاه خشمگینش را به میدان دوخته حلقه‌های گل و شعر و شمع بنشاند.

در ستون مجسمه نقش بسته است:

جوردانو برونو - تفتیش عقاید - پوئسیس، امین مدی
«تقدیم به برونو _ از طرف نسلی* که آمدنش را پیش‌بینی می‌کرد _  چوبه‌ی دار اینجا در آتش سوخت.»

*منظور جنبش سیاسی-اجتماعیِ ریسورجیمنتو (Risorgimento) است که در قرن نوزدهم منجر به وحدت ایتالیا شد.

در طول چهار قرنی که از سوزانده ‌شدنِ جوردانو برونو به‌ دستِ دستگاه تفتیش عقاید رومی به جرم ارتداد می‌گذرد، این بت‌شکن به نماد گروه‌ها و آرمان‌های گوناگونی بدل شده است که این خود بیانگر پیچیدگی‌ها و تناقض‌های درونیِ ایده‌ها و آثار و مَنِشِ اوست.

جوردانو برونو در سال 1548 در نولا (Nola) به دنیا آمد، پای کوه اساطیریِ وِزوویوس. پدرِ برونو سرباز بود و خودش در 17 سالگی به صومعه‌ی بلندآوازه‌ی دومینیکنِ سَن دومینیکو مَگیوره در نزدیکی ناپل پیوست و نامش را از فیلیپو برونو به جوردانو برونو تغییر داد. برونو در فلسفه و الهیات سرآمد بود و به یکی از بی‌پرواترین متفکران رنسانس بدل شد، اما این هوش که زود شکوفیده بود انگار بیشتر نقمت بود تا نعمت و همواره به خاطر بحث با مافوقانش بر سر سنت و عقاید و گشتن در پیِ کتاب‌های ممنوعه به دردسر می‌افتاد. برونو ارسطوگرایان روزگارش را به سخره می‌گرفت و نظریه‌ی خورشیدمرکزیِ کوپرنیک را مبنای بسطِ فلسفه‌ای قرار داد که آن را «فلسفه‌ی نو» نام نهاد. این فلسفه‌ی برونو اصول طبیعیات ارسطو، خاصه مدعای او در باب اجرام تحت‌القمر و حرکتشان در جهت بازگشت به مکان طبیعیِ خود و استقرار یافتن در مرکز عالم را رد می‌کرد که این خود منجر به رد شدن برهان اصلیِ ارسطو برای اثبات کران‌مندیِ کائنات می‌شد. کائنات بی‌کران بود، در جنبش، مملو از منظومه‌های شمسی و نیز ابدی. بدین طریق، کائنات در هر لحظه عرصه‌ی ظهور تمام احتمالات بود و این احتمالات، در طول زمان در تمام اجزایِ آن نیز حضور داشتند. کائنات تجلیِ ادراک‌پذیرِ اصلی بی‌پایان و مطلق، موجودیتی راستین، یعنی خدا، بود. برونو، همساز با همین ایده‌ها، مدل‌هایی از تناسخ نفس (metempsychosis)، چند تبار باوری (polygenism) و همه‌جان‌انگاری (pansychism) ارائه کرد، تأکید مسیحیّت بر عدمِ کمالِ انسان را تکذیب کرد و مبلغ و مدافع اخلاقیاتی شد که انسان‌ها را به کمال‌بخشیدن به عقلشان تشویق می‌کرد.

برونو در سال 1576 مجبور شد در سیاهیِ شب از صومعه بگریزد، چرا که فهمیده بودند در خفا مشغول خواندن کتابی‌ست از اِراسموس و حالا مُفتشِ مذهبیِ محلی برای بازجویی در راه بود. برونو کتاب را درون گودالی انداخته بود تا مدرک را از بین ببرد، امّا انگار کسی به‌راستی قصد جانش را کرده بود، چرا که کتاب را از گودال بیرون کشیده بودند. چنین بود که دوره‌گردی‌های جوردانو برونو آغاز شد و او را از شمال ایتالیا به فرانسه کشانید، مسیری که در آن برونو خود را، در حدود پنج سال، از راهبی خلع لباس شده (به سبب گریختن غیابی تکفیر شده بود) به مدرس دانشگاه و معلم خصوصی آنریِ سومِ فرانسه بدل ساخت. چنین پیشرفتی بی‌شک بیانگر تهور و جاذبه‌ی اوست، اما برونو با اینکه به سببِ داشتنِ حافظه‌ا‌ی درخشان و ابداع نظام حافظه‌ای مصنوعی شهرت و اعتباری کسب کرد و وارد حلقه‌های پرنفوذ شد، همواره موقعیتی پرمخاطره داشت. با همان سرعتی که بر شمار تحسین‌گرانش می‌افزود، به خیل دشمنانش هم اضافه می‌کرد و در بیشتر از یک شهر به خاطر اهانت در طول سخنرانیِ عمومی به زندان افتاد. کتاب‌هایی نیز منتشر کرد که بر شهرتش در مقام متفکری خطرناک افزودند.

برونو در سال 1583 از پاریس به انگلیس رفت، همراه با معرفی‌نامه‌ای از آنری سوم خطاب به سفیر وقت فرانسه و تا اواخر تابستان سال 1585 در آنجا ماند. در انگلیس در ساختمان سفارت در لندن زندگی می‌کرد و در این مدت برخی از مهم‌ترین آثارش، «دیالوگ‌های ایتالیایی»، را منتشر کرد. گویا انتشار برخی از آثار، از جمله شامِ چهارشنبه‌ی توبه، عده‌ای را رنجاند و زبان تند و دیدگاه‌های مناقشه‌برانگیز برونو یک بار دیگر دوستانش را از او دور کرد. تلاشش برای تدریس در آکسفورد هم نتیجه‌ی خوبی نداشت و بحثش با محققی به نام جان آندرهیل، سرکشیش کالجِ لینکلن و نماینده‌ی ملکه، به مشاجره‌ ختم شد. گویا این بحث بر سر اصول ارسطو و نظریه‌ی خورشیدمرکزیِ کوپرنیک بوده است. نکته‌ی جالبی که جان بوسی، تاریخ‌نگار بریتانیایی، در کتابش «امور سفارت» مطرح کرده این است که برونو در این مدت جاسوس فرانسیس والزیگهام، وزیرکشور و رئیس سازمان امنیتی-اطلاعاتی ملکه الیزابت و معروف به «جاسوس بزرگ»، بوده است و اطلاعات توطئه‌گران کاتولیک را به او، که یک پروتستانِ سرسپرده بود، می‌داده است. به هر رو، برونو دوباره به پاریس بازگشت و آنجا هم نظریاتش در باب طبیعیات ارسطو به مذاق عده‌ای خوش نیامد و فرانسه را به مقصد آلمان ترک کرد. سپس به ویتنبورگ، پراگ، زوریخ، فرانکفورت، پادووا و ونیز رفت و با افسونگری راهش را به پیشگاه سفیران و پادشاهان و امپراتوران و دوک‌های اعظم باز کرد و همواره در جست‌وجوی آن حامیِ همدلی بود که اجازه بدهد فلسفه‌اش را به دور از ترسِ انتقام‌جوییِ مقامات بسط بدهد. اما بالاخره بدبیاری گریبانش را گرفت. در سال 1591به ایتالیا بازگشت و در ونیز دستگیر شد. دستگاه تفتیش عقاید عاقبت جوردانو برونو را به چنگ آورد.


جوردانو برونو در دستان دستگاه تفتیش عقاید

طولانی‌ بودن زمان حبس و محاکمه‌های برونو حاکی از این است که گویا هولی آفیس، یا همان اداره‌ی بررسی عقاید کفرآمیز، در پرونده‌ی او به جمع‌بندیِ صریح و روشنی نرسیده است. برونو هشت سال حبس کشید و دو محاکمه‌ی طولانی داشت. سرکشی و  پایداری او در امتناع از استغفار و توبه، مرگ او را به نوعی شهادت بدل ساخته است، چیزی که شاید خودِ او نیز در آن زمان احساس کرده باشد. لیک، خاصه در میان تاریخ‌نگاران علم، همواره مناقشه‌ای وجود داشته است بر سر این که ماهیتِ این شهادت چیست. نکته‌ی کلیدی در بررسیِ زندگیِ جوردانو برونو این است که مشخص نیست بر چه مبنایی مرتد شناخته شده و سپس به مرگ محکوم شده است. دلیل ساده‌اش این است که سوابق و مدارک مرتبط گم شده‌اند، برعکسِ محاکمه‌ی گالیله که مدراکی مبسوط، از جمله مدارکی جعلی که در پرونده‌ی او نقش مهمی داشتند، به جای مانده‌اند. هنگامی که ناپلئون بناپارت مرکز اسناد واتیکان را غارت کرد و بخشی از آن را به پاریس انتقال داد، جزئیات مبسوط محاکمه‌های او از بین رفت، پس جزئیات را باید از آنچه به جای مانده است استنباط کرد و به نظر می‌رسد که کیهان‌شناسیِ برونو تنها یک بخش از فهرستِ اهانت‌های او به کلیسای کاتولیک بوده است. از همین روست که برای رسیدن به درکی بهتر در باب پرونده‌ی برونو، باید به بررسی آثار او، تدقیق در شرح‌های معاصر و نیز موقعیت کلیسای کاتولیک در آن زمان پرداخت.

محققان بر مبنای آنچه از حکم صادر شده علیه او به‌جای مانده است، چنین استنباط کرده‌اند که او با هشت اتهام مجزای ارتداد روبرو بوده که بابت هیچ‌یک استغفار نکرده است. اگرچه این‌ها هنوز هم محل بحث‌اند. برخی محققان می‌گویند که برونو از برخی مدعاهایش پا پس کشیده اما بر سر مسئله‌ی نَفْس (soul) کوتاه نیامده است. برونو بر این نظر بود که نَفْس بی جسم از بین می‌رود و پس از مرگ «هر دو به اقیانوسِ بی‌کرانِ هستیِ عالمگیر بازمی‌گردند». این نقطه‌نظرِ برونو نشان‌دهنده‌ی فاصله‌ی میان فلسفه‌ی او با الهیات مسیحی‌ست.

دِیم فرانسیس یِیتس، یکی از برجسته‌ترین برونو شناسان قرن بیستم، در کتابِ جوردانو برونو و سنتِ هرمسی (1964) می‌نویسد:

«برونو در تاریخ اندیشه و علم به طور عمده تحسین می‌شود، نه تنها به سببِ این که نظریه‌ی کوپرنیک را پذیرفت، بلکه به خاطر این جهشِ فوق‌العاده‌ی خیالش که به یاریِ آن ایده‌ی بی‌کرانیِ جهان را به مدلی از نظامِ کوپرنیکیِ خودش پیوند داد، یعنی بخشی از این نظریه که توسط خود کوپرنیک مطرح نشده بود.»

تصورِ غالب این است که حکم ارتداد برونو اساساً به خاطر امتناع از توبه و دست‌کشیدن از باورش به بی‌کرانیِ جهان، احتمال وجود جهان‌های متعددِ قابل سکونت و مدلِ کوپرنیکیِ خورشیدمرکزیِ کائنات بوده است. بر طبق مدل کوپرنیک که در سال 1543 مطرح شده بود، خورشید بی‌حرکت در مرکز جهان قرار داشت و زمین و دیگر سیاره‌ها در مسیری دایره‌وار به دور آن در گردش بودند، این در تضاد با نظریه‌ی زمین‌مرکزیِ بطلیموس و کتب مقدس مسیحیان بود که زمین را در مرکز جهان قرار می‌دادند. کلیسا در سال 1600 که برونو سوزانده شد هنوز درباره‌ی نظام کوپرنیکی موضعی رسمی اتخاذ نکرده بود. شانزده سال پس از آن بود که دستگاه تفتیش عقاید، پس از بررسیِ نوشته‌های گالیله در این باره، طی صدور حکمی آن را «به‌ طور رسمی کفرآمیز» خواند. به گالیله دستور دادند که نظریه‌های خورشیدمرکزی‌اش را کنار بگذارد و از تدریس، گفت‌وگو و نوشتن درباره‌ی آنها پرهیز کند. دستوردهنده‌ کسی نبود جز کاردینال رابرت بلارمین، همان کسی که برونو را بازجویی و به مرگ محکوم کرده بود، یکی از مهمترین چهره‌های جنبش ضد اصلاحات در قرن شانزدهم که در سال 1930 توسط کلیسا به‌طور رسمی به مقام قدیس نایل شد. روشن است که بلارمین هنوز از عواقب و پیامدهای این کیهان‌شناسی نوین، که برونو تحسین و تبلیغ می‌کرد، هراسان بوده است.

به‌‌هرحال، هستند کسانی که بر مبنای تاریخ اعدام برونو و زمان موضع‌گیریِ رسمی کلیسا چنین نتیجه‌گیری کنند که کلیسا مخالفتی با پیشرفت علم نداشته است و برونو به سبب انحراف از دین و عقاید کفرآمیز مرتبط با مسیحیّت اعدام شده است، نه به خاطر باورهای کوپرنیکی و کیهان‌شناختی؛ برخی نیز استدلال می‌کنند که برونو دستاوردی در حوزه‌ی علوم نداشته و هرچه نوشته است نظریات و فرضیاتی شهودی‌اند فاقد مبنای ریاضیاتی. لیکن هیچ‌یک از این استدلال‌ها توجیهی برای سرکوب آزادی بیان و اندیشه و اعدام فراهم نمی‌آورد.

 با این‌ حال، اینجا ذکر نکته‌ای لازم است. اروپایی که جوردانو برونو در آن زاده شده بود رو به دگرگونی و تحول گذاشته بود. در سال 1517، یعنی سی و یک سال پیش از تولد برونو، مارتین لوتر اعلامیه‌ی نود و پنج ماده‌ایِ خود را به سردرِ کلیسای آل سِینتس در ویتنبورگ میخکوب کرده بود و آموزه‌های کلیسای کاتولیک را مورد انتقاد قرار داده بود. اعلامیه‌ی لوتر، و خبر حکم خلع لباس‌شدن او در سال 1521 توسط پاپ، در سراسر آلمان و سپس اروپا پیچید. جنبش اصلاحات پروتستانی به راه افتاده بود و کلیسای کاتولیک احساس خطر می‌کرد، اقتدار پاپ به چالش کشیده شده بود، مکاتب فکریِ حامیِ اصلاحات راه را برای ظهور کالوینیسم در ژنو و آنگلیکانیسم در انگلیس و برخی اشتقاقات دیگر باز کردند. ایدئولوژی کاتولیک حالا با پروتستانتیسم سرشاخ شده بود و ایده‌هایی نو در باب رابطه‌ی بین انسان و خدا شکل گرفته بود. کالوینیسم بر این نکته پافشاری می‌کرد که انسان قادر به فهم خدا نیست و از این‌ رو نمی‌تواند برای مداخله در باب مسائل زمینی دست به دامان او شود. کلیسای کاتولیک در واکنش به این تحولات جنبش ضد اصلاحات را به راه انداخت که دستورکاری آکادمیک و سیاسی داشت. بیست سال پیش از تولد برونو، اصلاحات دینی به ایتالیا هم رسیده بود، اما پیش از اینکه بتواند ریشه بدواند، واکنش سریع و قاطع کلیسای کاتولیک آن را متوقف ساخته بود. مقامات کلیسا در ایتالیا با دقت و حساسیتِ بسیار اوضاع را تحت نظر داشتند و مرتدان و دگراندیشان را فوراً تحت پیگرد قرار می‌دادند. بنابراین، پیش از طرح این مدعا که برونو به سبب نظریات کیهان‌شناختی و کوپرنیکی اعدام نشده است چرا که کلیسای کاتولیک در این باره موضع‌گیریِ رسمی نداشته است، لازم است که فضای حاکم بر اروپا، و خاصه ایتالیا، را وارد معادلات کرد.

به‌هر رو، جدا ساختن برونو، در مقام شخصیتی تاریخی، از سرنوشتی که بعدها زندگی و افکارش بدان دچار شد دشوار و پیچیده است، اگرچه نه پیچیده‌تر از یافتنِ پاسخی برای این پرسش که برونو به راستی چه باور و عقیده‌ای داشت. برونو نویسنده‌ای پُرکار بود و به زبان ایتالیایی نمایشنامه‌های فکاهی و دیالوگ‌های فلسفی می‌نوشت و به زبان لاتین اشعاری حماسی و رساله‌هایی در باب ریاضیات. تنوع آثار برونو نشان می‌دهد که او بیان ایده‌هایش در باب جهان را امری دشوار یافته است. برونو در صفحات نخستین شمع‌ساز (1582)، یکی از نمایشنامه‌هایش، خودش را «برونوی نولانی (اشاره به محل تولدش نولا)، اهلِ آکادمیِ بی آکادمی، ملقب به خشمگین» خطاب می‌کند و در طول سال‌های دور از وطن نیز آن حس وفاداری به زادگاهش را حفظ می‌کند و خودش را در کتاب‌هایش «نولانی» می‌خواند و دیدگاهی را که در آثارش بسط داده و سامان می‌بخشد «فلسفه‌ی نولانی» می‌خواند.

به راحتی نمی‌توان خلاصه‌ای از این فلسفه، حال هرچه که باشد، ارائه داد. لیک این فلسفه از انسجامی درونی برخوردار است که برآمده از تفسیرِ او از یادگیریِ معرفت باستانی‌ست. برونو به واسطه‌ی مارسیلیو فیچینو، افلاطون‌گرای مسیحیِ قرن پانزدهمی، با سنت حکمت، یا همان «فلسفه‌ی باستان» آشنا شد که گویا خاستگاهش فرزانگانی چون زرتشت در ایران و هرمس در مصر بودند. بنا به باور فیچینو، اورفئوس، فیثاغورث و دیگر متفکران نخستینِ یونان از این چشمه‌ی حکمت نوشیده بودند و آن را به افلاطون و برخی دیگر انتقال داده بودند. بر مبنای آثار برونو، از جمله شامِ چهارشنبه‌ی توبه (1854)و در باب بی‌نهایت و شمارناپدیر (1591)، می‌دانیم که نظریه‌ی بی‌کرانیِ جهانش الهام‌گرفته از کوپرنیک و نیکولاسِ کوساست. برونو در کمینه‌ی سه‌ گانه (1591) این فرضیه را مطرح می‌کند که جهان از ذرات ریزی تشکیل شده است که آنها را «اتم» می‌خواند. برونو الوهیت را نیروی نیکِ حرکت‌دهنده‌ای می‌داند که نه در فراسوی مدارِ متغیرِ ستارگانِ ثابت، بلکه در تک‌تکِ اجزای جهانِ بی‌کران یافت می‌شود. اتخاذ چنین دیدگاهی در باب الوهیت طبعاً بر درک او از ماهیتِ تثلیث و مسیح اثر می‌گذاشت و همین یکی از موضع‌گیری‌های کفرآمیزی بود که در نخستین محاکمه‌اش باید از آن دفاع می‌کرد: «من اساساً در باب واژه‌های پسر و روح‌القدس تردید داشته‌ام، چرا که هرگز آنها را از پدر جدا ندانسته‌ام.»

لیک با اینکه گنجانیدن نوشته‌های ناهمگون برونو درون کلیتی منسجم دشوار است، می‌توان بذرِ ایده‌هایی را درونشان یافت که به دستِ متفکرانی که پس از او آمده‌اند بسط یافته‌اند. فلسفه‌ی نولانی اساساً جهان‌بینی‌ای وحدت‌بخش و روادار بود و برونو برای آن رویایی عظیم در سر می پروراند: او باور داشت که نظریه‌هایش در باب وحدت الوهیت و جهان، که از مرز‌بندیِ من‌درآوردیِ کاتولیک و پروتستان فراتر می‌رفت، این پتانسیل را دارند که به مناقشات مذهبی‌ پایان بدهند، فقط باید حاکم و حامی‌ای می‌یافت که مایل به درک و حمایت از دیدگاه‌هایش باشد. با تقدیم‌نامه‌های کتاب‌هایش و تحسین و تمجید در نوشته‌هایش تلاش کرد حمایت آنریِ سومِ فرانسه، الیزابتِ یکمِ انگلیس و رودولف دوم را کسب کند. اگرچه حمایت‌های محدودی هم دریافت کرد، هیچ‌یک از این‌ها انتظاراتش را برآورده نکردند.

در نهایت با آن اعتماد به نفس، یا شاید جنون، که خاص خودش بود تصمیم گرفت ایده‌هایش را به دستِ بالاترین مقام برساند و در سال 1591، و بی‌توجه به هشدارها و توصیه‌های دوستانش، به ایتالیا بازگشت. با راهبی دومینیکن در ونیز ارتباط برقرار کرد و گفت که مشغول نگارش کتابی‌ست که می‌خواهد به دست پاپِ جدید، کلمنت هشتم، برساند. حالا اینکه یک تکفیریِ خلع‌ لباس‌شده که سال‌ها هم از چنگ دستگاه تفتیش عقاید گریخته چطور می‌خواسته بالاترین مقام کلیسا را به بازبینی در الهیات کلیسا ترغیب کند محل سؤال است. برونو همواره اعتماد به نفسی عظیم به خودش و ایده‌هایش داشت، رفتاری که گاهی اطرافیانش آن را تکبر و گستاخی تفسیر می‌کردند. اما برونو برای این اقدامش مبنایی هم داشت. پاپ جدید را لیبرال‌تر از اسلافش می‌دانستند و اخیراً به یکی از هرمسی‌های ایتالیایی، فرانچسکو پاتریزی، که کتابی در باب فلسفه‌ی دینیِ هرمسی نوشته بود کُرسی‌ای در دانشگاه رم اعطا کرده بود. به هرحال، برونو هرگز فرصتی برای نوشتنِ این کتاب پیدا نکرد و همان اشراف‌زاده‌ای که به ونیز دعوتش کرده بود به سبب اختلاف عیده او را تحویل دستگاه تفتیش عقاید داد. او حتی در آخرین سلول زندانش هم تلاش می‌کرد نوشته‌هایش را به دست پاپ برساند.

شاید این که سهم برونو در تایخ اندیشه‌ی غرب چه بوده است محل بحث باشد، اما در اروپا هم عمدتاً او را نه به خاطر فلسفه‌اش بلکه به عنوان کسی می‌شناسند که در برابر اقتدار کلیسا ایستاد و عاقبت به خاطر همین ایستادگی کشته شد. برونو همچنان عنصری بیگانه است، آزاداندیشی ستیزجو؛ و شاید همین باشد که روایتِ او را چنین ماندگار ساخته است. به‌راحتی می‌توان برونو را نماد آینده‌نگری و ترقی و معرفتِ روشنگر دانست که با محافظه‌کاریِ دینیِ سرکوبگر در ستیز بود، کسی که از زمان خود بسی پیش‌تر بود و خودش همین نظر را درباره‌ی کوپرنیک داشت: در شامِ چهارشنبه‌ی توبه می‌نویسد:

«کیست که بتواند به قدر کافی عظیمتِ این ژرمن (کوپرنیک لهستانی بود اما برونو او را ژرمن خطاب می‌کند) را تحسین کند، کسی که هیچ اهمیتی به عوام‌الناس نداد و چنان راسخ در برابر تندابِ عقایدشان ایستاد…؟ کیست که نخواهد او را در زمره‌ی کسانی بداند، که با نبوغی سُروربخش، خویشتن را بالا کشیدند و قامت برافراشتند و چنان صادقانه توسط چشمان الوهیت هدایت شدند؟»

عاقبت در سپیده‌دم 17 فوریه‌ی 1600 و پس از هشت سال حبس و دو محاکمه‌ی طولانی، جوردانو برونو را به کامپو دِ فیوری بردند، سوار بر قاطر، شاید چون مرسوم بود زندانیان را، که گاهی به سبب شکنجه توان راه ‌رفتن نداشتند، با قاطر به محل اعدام ببرند. در همان میدان زنده زنده سوزانده شد. سخنی پایانی هم نداشت چون دهانش را به خاطر بیان «سخنان شیطانی» با قلاب آهنین دوخته بودند. لختش کردند و وارونه به چوبه‌ی دار بستند و زنده زنده سوزاندند و خاکسترش را در رود تیبر پراکنده ساختند. بنابر برخی گزارشات، در آخرین لحظات عمرش از صلیبی، که شاید برای تسلیِ نزدش برده بودند، هم روی برگردانیده بود.

کاتولیکِ ژرمنی به نام گاسپار شوپه که شاهد محاکمه‌ی پایانی و اعدام جوردانو برونو بوده است، پس از این رویدادها شرحی برای دوستش نوشته و گفته است که بعد از قرائت حکم اعدام: «او هیچ پاسخی نداد، جز گفتن همین سخن با لحنی تهدیدآمیز: “وحشتِ شما از صدور این حکم علیه من بیشتر از ترسِ من از پذیرفتنِ آن است.”»

گالیله، که وارث برونو محسوب می‌شود، پذیرفت در پیشگاه دستگاه تفیتش عقاید توبه کند و در سال 1992 به‌طور رسمی توسط پاپ ژان پُل دوم عفو شد، اما در سال 2000، که مصادف با چهارصدمین سال مرگ جوردانو برونو بود، همان پاپ اعلام کرد که «نولان» آن قدر از آموزه‌های مسیحیّت منحرف شده است که عفو شامل حالش نمی‌شود. برونو همچنان هم بیگانه مانده است.

Share

نوشته‌های مرتبط

سیسرون فیلسوف، سیسرو فیلسوف
ژوئن 3, 2024

سیسرون کیست؟ مارکوس تولیوس سیسرون، شاعر، فیلسوف و خطیب رومی


ادامه مطلب

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

© 2025 پوئسیس - امین مدی. All Rights Reserved. PoiesisIR