کارِن آرمسترانگ در تاریخ مختصر اسطوره [1]میگوید آرتمیس، الههی یونانی، «احتمالاً یک چهرهی کهنسنگی است، الههای که به معشوقهی حیوانات و شکارچی و حامی طبیعتِ رامنشده معروف بود». آرتمیس در اساطیر یونان دختر زئوس است، الههی شکار و جنگل و تیراندازی. آرمسترانگ میگوید با اینکه در این دوران شکار فعالیتی منحصراً مردانه بوده، یکی از نیرومندترین شکارچیان دورانِ کهنسنگی مونث است. او از مجسمههای زنان آبستنی سخن میگوید که متعلق به این دورهاند و در سراسر آفریقا، اروپا و خاورمیانه پیدا شدهاند. آرمسترانگ میگوید آرتمیس خدایی ترسناک است که نهتنها معشوقهی حیوانات، بلکه سرچشمهی زندگی است:
«او مادر-زمینِ تغذیه کننده نیست، بلکه خدایی سرسخت، انتقام جو و پرتوقع است. معروف بوده که در صورت نقض مناسک شکار، خودِ آرتمیس دست به خونریزی و قربانیگرفتن میزده است. این اسطوره، این الههی ترسناک، از دوران کهنسنگی برجای مانده است. برای مثال در شهر چاتالهیوک در ترکیه که مربوط به هزارهی هفتم یا ششم است، نقش برجستههای سنگی بزرگی از یک الهه را در حال زادن یک فرزند از زیر خاک بیرون کشیدهاند گاهی اوقات در اطراف او حیوانات، شاخ گاو یا جمجمهی گراز دیده میشود که بازماندهی شکاری موفق و نماد مذکرند.»
از نگاه آرمسترانگ مسئله این است که در جامعهای شدیداً نرسالار چرا یک الهه باید چنین سیطرهای پیدا کند؟ «این امر میتواند ناشی از نوعی بیزاری ناخودآگاه از جنس مونث باشد. الههی چاتالهیوک تا ابد بچه به دنیا میآورد، اما شریک زندگیاش گاو باید بمیرد. شکارچیان زندگی خود را به خطر میانداختند تا از زنان و فرزندان خود حمایت کنند. گناه و اضطراب ناشی از شکار، همراه با ناکامی ناشی از پرهیز جنسیِ آیینی، که شکارچی باید قبل از شروع شکار رعایت میکرد، میتوانست در سیمای زنی نیرومند فرافکنی شود که همواره خواهان خونریزی است. شکارچیان میدیدند که زنان منشاء زندگی تازهاند و آنها بودند، و نه مردان فداشونده، که تداوم قبیله را تضمین میکردند. بنابراین زن به شمایل هراسانگیزی از خودِ زندگی تبدیل شد، زندگیای که به قربانی کردن بلا وقفهی مردان و حیوانات نیاز داشت.»
اگر بر مبنای مدعای آرمسترانگ این اسطوره را برآمده از دل ضرورتی جمعی و نفرتی زیستی در نظر بگیریم. میتوانیم الگوی و متاخرتری برایش بیابیم که پس از جنگ جهانی دوم به یکی از مهمترین جریانهای تاریخ سینما شکل داده است: سینمای نوآر. داستان در سینمای نوآر معمولاً حول محور زنِ شیطانصفت پرداخته میشود و پیش میرود، زنی که قصد کشتن یا تصرف مال و اموال مردی دیگر را دارد و حتی ممکن است در این راه با مردی دیگر نیز همکاری کند. در سینمای نوآر فم فاتال یاهمان زنِ شیطانصفت نقشی اساسی دارد. یک نمونهی کلاسیکِ آن فیلم غرامت مضاعف (Double Indemnity) است که در آن زنی میخواهد شوهر خود را بهنحوی بکشد که بتواند مرگ او را تصادف جلوه بدهد و بیمهی عمرش را تصاحب کند. این جریان سینمایی از در طول جنگ جهانی دوم، یعنی تقریباً از 1942 شروع شد و تا ۱۹۵۲ چند دورهی مختلف را پشت سر گذاشت. اما ارتباط این جریان سینمایی با جنگ جهانی دوم و زنان شیطان صفت چیست و زن شیطانصفت اساساً از کجا سر بر آورد؟
بسیاری از مردان در طول جنگ جهانی به خدمت ارتش درآمده بودند و در جبهههای جنگ و خط مقدم نبرد حضور داشتند. بسیاری از آنها یا کشته شدند یا اینکه پس از سپریکردن مدتی طولانی در جنگ شغل خود را در خانه از دست دادند. بسیاری پس از جنگ به خانههایشان بازگشتند و خود را بیکار یافتند. با حضور مردان در جبههی جنگ، زنانی که تا پیش از جنگ خانهدار بودند و در بازار کار وضعیتی حاشیهای داشتند حالا وارد بازار کار شده بودند و جای مردان را در محیط کار و مشاغل بیرون از خانه گرفته بودند. همچنین بسیاری از کسانی که به خانه باز میگشتند با خیانت مواجه میشدند و زنان و معشوقههای خود را با مردانی دیگر مییافتند.
با در نظر گرفتن این شرایط میتوان گفت که سینمای نوآر بهنحوی واکنشی به وضعیت مردانِ پس از جنگ در جامعه است. مردانی که کار و همسر و معشوقهی خود و حتی اعضای بدنشان را بهخاطر کشورشان از دست داده بودند و حالا پس از جنگ دچار سرخوردگی شدیدی شده بودند. جریانهایی از سینمای نوار را میتوان برآمده از چنین وضعیتی دانست. سینمای نوآر واکنشی بود به وضعیت مردانِ پس از جنگ و زن شیطانصفت را نیز میتوان نوعی انتقامجوییِ مردانه دانست. در واقع زن شیطانصفت به نوعی همان آرتمیس است، آرتمیسی که بهحدی بزرگ و هراسانگیز و مخوف شده بود که مردان شکارچی از او وحشت داشتند.
زن شیطانصفت همچون آرتمیسِ اسطوره برآمده از وضعیتی جمعی است. در هر دوی این وضعیتها این مردان بودند که خود را قربانی و فدای کشور و خانواده و فرزندان میکردند، اما از سوی دیگر با زنانی روبهرو بودند که جایگزین آنها شده بودند، که نماد بقای قبیله و کشور بودند، که نیروی کار را به خود اختصاص داده بودند. با چنین نگاهی میتوان گفت که برساخت زن شیطانصفت برآمده از همان کهنالگوی آرتمیس است، از کینه و نفرت مردان و ضعفی که در مقابله با زنان حس میکردند. در طول تاریخ چنین برساختهایی فراوانند و شاید بتوان ریشههای زنستیزی و مردسالاری را به همین انسانهای دوران کهنسنگی پیوند زد، ریشههایی که کهنالگوی زنستیزی دوران مدرنند. در واقع، مردان همواره در تاریخ با واقعیتی روبهرو بودهاند، واقعیتی به نام زن که همیشه اقتدار و قدرت آنان را، که خود نیز برساختی تاریخی است، به چالش کشیده است و از این رو برای سرکوب و لعن و نفرین آنان همواره در طول تاریخ دست به خلق اسطورههایی برای تثبیت جایگاه خویش در تقابلشان با زنان زدهاند.
امین مدی
[1] تاریخ مختصر اسطوره، کارن آرمسترانگ، عباس مخبر، نشر مرکز.