من دینامیتم! سرگذشت فریدریش نیچه
روایت زندگیِ نیچه بس غریب است و سرنوشتی که خودش و سپس آثارش بدان دچار شد بس غریبتر. سو پریدو در این کتاب تصویری خارقالعاده از زندگیِ نیچه نقش میکند و نقاط تاریکِ مرگ و زندگیاش را به روشنی شرح میدهد. آنچه در این کتاب میخوانیم روایت مفصل و گیرایی از زندگیِ فریدریش نیچه، در شخصیترین حالتِ خویش، است که او را، و سیر تحولِ فلسفهاش را، در بستر شرایط زندگیاش قرار میدهد.
روایت پریدو دستکم از دو منظر بسیار حایز اهمیت است. نخست اینکه به موازات روایت زندگیِ نیچه شرحی از سرگذشت خواهرِ نیچه، الیزابت، نیز به دست میدهد و اینگونه است که میتوانیم بفهمیم چطور پس از مرگ نیچه، با نظارتِ خواهرش و ویراستارانِ آرشیو نیچه، از جمله هایدگر، آثار او در راستای بسطِ ایدئولوژیهای رایش سوم به کار گرفته شد. اهمیت دیگرِ کتاب پریدو در این است که به تفحص در احوال نیچه در آخرین ماههای اقامتش در تورین میپردازد و در این باورِ عمومی که روان او بر اثر عفونت سیفلیسی فروپاشیده است شبهه میاندازد.
از متن کتاب
نیچه این را به شخصیترین شکلِ ممکن حس میکرد؛ پس از قبولِ مسئولیت استادی در بازِل نوشته است: «آزاردهندهترین چیز این است که همیشه باید نقش کسی را ایفا کنم _ معلم، فیلولوژیست، انسان». و این بههیچ وجه حسی تعجببرانگیز نبود، زیرا او جوانی بود که شبیه پیرمردها لباس میپوشید تا خود را حکیم نشان دهد، دانشجوی لیسانسی بود که نقش استاد را ایفا میکرد، پسری خشمگین بود که نقش پسر خوب را برای مادرِ آزاردهندهاش ایفا میکرد و برای بزرگداشت پدر مسیحیِ مُردهاش، پسری مهربان و وظیفهشناس بود ولی در عینحال داشت ایمان مسیحیاش را {آرام آرام} از دست میداد... سراسر چندپاره بود و خودش را درون حالتِ شوپنهاوریِ تقلا و رنج میدید: آدمی که با فهم ارادهی حقیقیاش فاصلهی بسیار داشت، محققکردن آن اراده پیشکش.