فیلمنامۀ پروست: در جستوجوی زمان از دست رفته
اوایل دهۀ هفتاد میلادی، هارولد پینتر، جوزف لوزی، و باربارا بِریِ منتقد و مترجم دست به دست هم دادند تا «در جستوجوی زمان از دست رفته»، شاهکار پروست، را به فیلمنامه تبدیل کنند. پینتر میگوید که از ابتدا شک نداشته که ساخت فیلمی با محوریت یک یا دو جلد از کتاب اشتباه است. از این رو، تصمیم میگیرد فیلمنامه را بر مبنای هفت جلد اقتباس کند. پینتر به توصیهی ساموئل بکت کارش را از جلدِ آخر، یعنی «زمان بازیافته» آغاز میکند، چرا که پروست «زمان بازیافته» را پس از جلدِ اول، یعنی «طرف خانۀ سوان»، نوشته و به نحوی کلِ کتاب در همان جلدِ آخر خلاصه شده است.
پینتر دربارهی کتاب مینویسد: «سه ماه هر روز در جستوجوی زمان از دست رفته را میخواندم. وقتی که میخواندم صدها یادداشت برمیداشتم، اما آخرش سردرگم بودم و نمیدانستم که با چه رویکردی باید کاری چنین عظیم را آغاز کنیم. تنها از یک چیز مطمئن بودم، اینکه ساخت فیلمی با محوریت یک یا دو جلد از کتاب، بهعنوان مثال اسیر یا سدوم و عموره اشتباه است. اگر قرار بود این کار انجام شود، باید میکوشیدیم که کل اثر خلاصه شود و درونمایههای عمدهی کتاب درونِ کلیتی منسجم گنجانیده شوند. جو و باربارا موافق بودند. تصمیم گرفتیم که ساختار فیلم باید بر مبنای دو اصلِ متناقض و اصلی باشد: یک، موومانی بهطور عمده روایی در راستای توهمزدایی و موومانی دیگر، متناوبتر، در راستای گرهگشایی، که تا جایی اوج میگیرد که زمانِ از دست رفته بازیافته میشود و برای همیشه در هنر التیام مییابد.»
از متن کتاب
آلبرتین: «پس اگه رفتی برای من هم بستنی سفارش بده. یکی از اون سنتیها میخوام، از اونها که شبیه معبد و کلیسا و بناهای یادبود و این چیزهان. بنای یادبودی از تمشک و وانیل. سنگهای خارای صورتیاش را در حلقومم میشکنم و آب میکنم. خوب گفتم؟ لبهایم ستون به ستونش را یکی پس از دیگری نابود میکند. کلیساهای ونیزی از جنس توتفرنگی را با زبانم ویران میکنم. همهشان را خواهم بلعید، سردِ سردِ سرد.»