• خانه
  • بلاگ
  • کتاب‌ها
  • تماس
  • امین مدی – درباره

از ترجمه‌ی کتاب من دینامیتم! سرگذشت فریدریش نیچه

مارس 1, 2021
دسته‌بندی‌ها
  • پوئسیس
تگ‌ها
  • فلسفه
  • نیچه
من دینامیتم فریدریش نیچه امین مدی

امین مدی

ویل دورانت در داستان فلسفه روایتِ نیچه را با این جمله به پایان می‌رساند: «نیچه در سال 1900 درگذشت. به‌ندرت کسی چنین بهای سنگینی برای نبوغ پرداخته است.» و شاید این موجزترین و دقیق‌ترین توصیف باشد، پُتک‌اندیشی که آتش و سایه را درهم کوبید و خود در انسانی، بس انسانی چنین نوشته بود که «من نیز همچون اودوسئوس به جهانِ زیرین رفته‌ام، و به کرات بدان باز خواهم گشت؛ و من برای سخن‌گفتن با مردگان فقط قوچ قربانی نکرده‌ام، بلکه از خونِ خود نیز مضایقه نکرده‌‌ام. زندگان مرا ببخشایند اگر گاهی بسان سایه‌ای بر من پدیدار می‌شوند…» نیچه چنین می‌اندیشید که فقط پوسته‌ی شکننده‌ی جنون است که ذهنِ بشر را قادر به رسیدن به انکشاف می‌کند. این بهایی بود که باید پرداخته می‌شد. جنون، آن «تیمارگرِ هراس‌انگیز»، نقاب و کُرنای الوهیت بود. افلاطون نیز گفته بود که بزرگ‌ترین نعمت‌ها تنها در پرتو جنون در یونان ظاهر شده بودند. اما نیچه جلوتر رفت. تمام انسان‌های برتر که کششِ مقاومت‌ناپذیری به افکندنِ یوغِ اخلاق‌های حاضر و آماده داشته‌اند، اگر به‌راستی مجنون نبوده‌اند، چاره‌ای جز تظاهر به جنون نداشته‌اند.


همین ابتدا می‌گویم که این حدیثِ شخصیِ یک ترجمه است و شاید حوصله‌تان را سر بِبَرد. ضمناً پس از انتشار این پست نسخه‌ی صوتی را هم ضبط کردم که اینجا در ساندکلاود آپلود شده.

می‌خواستم نیمه‌ی دوم سال 97 را به فوکوخوانی سپری کنم. نگاه تبارشناسانه‌اش به تاریخ را که میراثِ نیچه بود دوست داشتم. تاریخ جنون را خواندم، سپس تولد پزشکی بالینی را. نظم اشیا ترجمه‌ی فارسیِ خوبی نداشت. متن انگلیسی و یکی دو مقاله را خواندم و سراغِ دیرینه‌شناسیِ دانش رفتم. سرگرمِ خواندنش بودم که به جستاری خارج از کتاب برخوردم. نوشته بود که فوکو در سال 1953 همراه با ژان باراک، دوست‌پسرش، برای تعطیلات به ایتالیا رفت و تأملاتِ نابهنگامِ نیچه را خواند، 5 جستاری که نیچه در اوایل حیاتِ فکری‌اش نوشته بود و هدفشان بازسازیِ نظام آموزشی و فرهنگِ، به زعمِ نیچه رو به افولِ، آلمان بود. گویا جستارِ «در باب کاربردها و زیان‌های تاریخ برای زندگی» فوکو را عمیقاً تحتِ تأثیر قرار داده بود. بعدها کتابِ نیچه را «مکاشفه» خواند و نظراتش در باب نیچه را در «نیچه، تبارشناسی و تاریخ» ارائه کرد.

 کنجکاو شدم و ترجمه‌ی انگلیسیِ جستار را خواندم _ترجمه‌ی فارسی‌اش اسفناک بود. جستار «در باب کاربردها و زیان‌های تاریخ برای زندگیِ» نیچه به رابطه‌ی میان تاریخ و تاریخ‌پژوهی و زندگی و فرهنگ می‌پردازد و به این نکته اشاره می‌کند که شیفتگیِ آلمانی به گذشته منجر به ناتوانی در زمان حال شده است. نیچه، که در این دوران با واگنر همدل بود، سپس سه کاربردِ تاریخ را برمی‌شمرد: کاربرد باستان‌پژوهانه که به دنبال حفظِ گذشته است، کاربرد بزرگداشتی که خواهان سرمشق قراردادنش است و کاربرد انتقادی که به دنبال رهاسازیِ زمان حال است. هر سه را باید در تعادلی حساس حفظ کرد تا امرِ فراتاریخی به چنگ آید: گرایشی به سوی مثال‌هایی از گذشته که اعتباری جاودانه دارند، توأم با فراموشیِ تعمدیِ گذشته به نفعِ زمانِ حال. چه‌ بسا همین باعث شده باشد که فوکو آن نگاه خاصش به تاریخ را اتخاذ کند که در شیوه‌ی تبارشناسی‌ و محتوای آثارش برجسته است. دیرینه‌شناسی دانش را شتابان تمام کردم و سراغِ نیچه رفتم.

نیچه فوکو من دینامیتم سرگذشت فریدریش نیچه امین مدی
«نیچه برایم مکاشفه بود. احساس می‌کردم با آن نیچه‌ای که به ما شناسانده بودند تفاوت بسیاری دارد. با شور و شوقِ وافر او را خواندم و از زندگی‌ام بریدم، شغلم در تیمارستان را ترک کردم، فرانسه را ترک کردم: احساس خفقان داشتم و نیچه کمک کرده بود این کارها برایم راحت‌تر شوند. هنوز هم همبستگیِ کاملی با حیاتِ اجتماعی و فکریِ فرانسه ندارم.»_ فوکو.

نخستین‌بار نامِ نیچه را در اوایل دوران دانشجویی شنیده بودم. در سال 2005 وب‌سایت «پروژه‌ی گاتنبرگ» ‌تازه سر‌و‌سامان گرفته بود و گویی دری به جهانی نو گشوده بود. درحال زیر و رو کردنِ گاتنبرگ چشمم به عنوان غریبِ Thus Spoke Zarathustra افتاد. زرتشت؟ دانلودش کردم و به گمانم آن موقع تا انتهای «درباره‌ی سه دگردیسی» خواندم و کنارش گذاشتم. آن زمان هم، همچو امروز، فهمش برایم دشوار بود و علاقه‌ام نیز جای دیگری بود.

آثار نیچه پُر از ارجاع به جهان کلاسیک بود اما یونان را جهانِ زیبای مردمانِ شادِ نیک‌بخت نمی‌پنداشت، باوری که ناشی از شناختِ عمیقِ خودش از عصرِ کلاسیک و نیز رابطه‌اش با یاکوب بورکهارت بود که نظری مشابه به رنسانس و دربارهای ایتالیا داشت و در فرهنگ رنسانس در ایتالیا بسطش داده بود. دغدغه‌ی اصلاح فرهنگ داشت و بُت‌شکن بود _به قول خودش فلسفیدن با پُتک پیشه کرده بود. در فلسفه در ‌عصرِ تراژیک یونانیان نوشته بود: «در زمان‌ها و مکان‌های دیگر، فیلسوف آواره‌ای است که تصادفی پدید می‌آید، تنها، در محیطی ستیزه‌جو که یا از کنارش می‌خزد یا با مشت گره‌کرده به آن یورش می‌برد. تنها در میان یونانیان است که فیلسوف تصادف نیست». نوشته‌هایش شورانگیز و جنجالی بود، به سبک گزین‌گویه می‌نوشت که عمدتاً به سبب بیماری‌اش بود و سکوی پرتابی برای افکارش می‌ساخت، تحلیل را به خواننده واگذار می‌کرد و هرگز نمی‌گفت باید چنین اندیشید. گهگاه در این سو و آن سو چیزهایی از آثارش می‌نوشتم که پیشنهادی از سوی نشر برج برای ترجمه‌ی زندگی‌نامه‌ی تازه‌ای از نیچه، من دینامیتم! سرگذشت فریدریش نیچه مطرح شد. نپذیرفتم؛ هنوز خواندنِ تألیفاتِ نیچه را تمام نکرده بودم، فهمش که بماند. جرأت ترجمه‌ی کتابی درباره‌ی ابعادِ مختلف زندگیِ شخصی و فلسفی‌اش را نداشتم، چرا که، طبیعتاً، لازمه‌ی ترجمه‌ی زندگی‌نامه آشناییِ کامل با سوژه و آثارش و ترمینولوژیِ اوست. افزون‌ بر این، کتاب قطور بود و مفصل و در دورانی به‌سر می‌بردم که کمابیش تمام زمانِ مفید روز و شبم صرفِ کارمندی می‌شد.

آن زمان در کرج زندگی می‌کردم و همه‌ می‌دانند که تردد روزانه‌‌ از آنجا به تهران خودش شغلی‌ست. ترافیکِ شدید و همیشگیِ صبحگاهی و عصرگاهی که آخر هفته‌ها بدتر هم می‌شود و جنونی از جنسِ سرعت و خستگی و خواب‌آلودگی و شتاب برای رسیدن در چرخه‌ای تکرارشونده. عذابی‌ست توان‌فرسا و مملو از دردهای مختلف جسمی که کاش قسمتِ گرگ بیان هم نشود. تازه وقتی به تهران برسی _یا از ترافیک تهران خلاص شوی _وارد مرحله‌ی بعد می‌شوی که عذابی‌ست دوچندان. روزانه چهار تا پنج ساعت از زمانم صرف رسیدن به محلِ کار و خانه می‌شد. سرِ کار اوضاع بدتر هم بود. گاهی در طول روز فرصت چند دقیقه نشستن پشتِ میز را هم نداشتم، مدام به این‌سو و آن‌سو می‌دویدم. خلاصه‌اش اینکه آدمِ خودم نبودم _و هنوز هم نیستم. مترجم‌جماعت، دست‌کم نوعِ نادرِ عاقلش، می‌داند که در چنین وضعی نباید سراغ کارهای بزرگ برود، شروعِ کار آسان است اما تمام‌کردنش کابوسی‌ست بی‌انتها: صفحه‌های ترجمه‌نشده جمع می‌شوند و با نزدیک‌شدن به زمانِ تحویل کتاب بهمنی غلتان خواب از چشم می‌رباید. و البته این مشکلی‌ست که همواره وجود داشته است. مترجمانِ نسل قبل هم چنین بودند و به قول کریم امامی، ما مترجمِ تمام وقت نداریم. دست‌کم زیاد نداریم، چون زندگی با درآمدِ ترجمه‌ی کتاب نمی‌چرخد و کمتر کسی می‌تواند فقط به آن تکیه کند. از آرزوهای ما همیشه این بود که روزی کسی بیاید و بگوید که شما بنشینید و ترجمه کنید و کار درست و حسابی کنید، حمایتش از من. ولی خوب، خیالِ محال است و نمی‌توان هم به انتظار نشست تا روزی همه‌ی شرایط مهیا شود. عمرمان کوتاه‌تر از این چیزهاست.

عادتی که طی چهار-پنج سال ترددِ ترافیکی شکل داده بودم گوش‌دادن به درس‌گفتارهای وب‌سایت Open Culture و کتاب‌های صوتی بود. آنچه هنگامِ رانندگی در ترافیکِ جهنمیِ تهران و کرج زیاد است زمانِ سوخته است. با همین عادت، طی چندسال خیلی از کتاب‌هایی را شنیدم که هیچ‌وقت فرصتِ دیگری برای خواندنشان دست نمی‌داد و سرِ کلاس درسِ برخی از بهترین استادها نشستم. تسلیمِ وسوسه شدم و نسخه‌ی صوتیِ زندگی‌نامه‌ی نیچه را که ناشر معرفی کرده بود تهیه کردم. به هر حال، همیشه عادت دارم کتابی را که می‌خواهم ترجمه کنم ابتدا بخوانم. شاید کسی تعجب کند که «هنر می‌کنی مردک، مگر نخوانده هم ترجمه‌ می‌کنند». می‌کنند. بماند. از همان فصلِ اول، روایتِ کتاب از دیدار نیچه با واگنر و آشناییِ اتفاقی‌اش با شوپنهاور در فروشگاه کتاب‌های دست‌دوم چنان جذاب بود که، طی یک‌هفته-ده‌روز، دوبار 22 فصلِ کتاب را گوش دادم. روایتی بود از کودکی تا پسا-مرگ، از درد و رنج، از عشق تا انزوا و بازیچه‌شدن و تلاشی برای یافتنِ تسلی در فلسفه. و چیزی که کتاب را برایم جذاب‌تر کرده بود آشنایی با ابعادی از روابط و زندگیِ شخصیِ نیچه بود که بر فلسفه‌اش نوری می‌انداخت و فهمش را کمی راحت‌تر می‌کرد. اوایل خرداد 98 با ناشر تماس گرفتم و گفتم که می‌پذیرم، فقط زمان بیشتری لازم دارم. آن موقع به تبارشناسیِ اخلاق رسیده بودم و سه کتاب مهمِ را نخوانده بودم: غروبِ بت‌ها، مسیحاستیز و اینک انسان. قرار شد کتاب را بهمن 98 تحویل بدهم_ کارِ ترجمه عاقبت، در کمالِ صبوریِ ناشر، خرداد 99 پایان یافت. تا بهمن 98 به زحمت یازده فصل کتاب را ترجمه کرده بودم. بخشی را، اگر فرصتی دست می‌داد سرِ کار، بخشی را با موبایل در مترو و تاکسی، و بخشی را در ترافیک کرج-تهران. این آخری کمی دشوارتر بود، شاید هم خطرناک یا احمقانه، اما چاره‌ی دیگری نداشتم. فایل صوتی را روی دستگاه پخشِ خودرو اجرا می‌کردم و پس از هر یکی-دو جمله دکمه‌ی مکث را می‌زدم. گاهی اشتباهی دکمه‌ی دیگری را می‌زدم و همه چیز به‌هم می‌ریخت. همزمان روی موبایل تلگرام را بازمی‌کردم و ترجمه را جمله‌به‌جمله می‌خواندم و با تایپِ صوتیِ گوگل ثبت می‌کردم. بعداً در خانه یا سرِ فرصت می‌نشستم و بازنگری و ویرایش می‌کردم. کارِ ترجمه بدین شکل پیش می‌رفت.

اوایلِ اسفند بود که جهانِ تیره‌مان تیره‌‌تر، و چه بسا برای همیشه، دیگرگون شد. اتفاقات ماه‌های قبل‌ نیز تا هفته‌ها تمرکز و آرامش لازم را ربوده بود و عملاً نتوانسته بودم کاری بکنم. آبان را می‌گویم، دی‌را . با شیوعِ کرونا فشارِ کار بنا به دلایلی بیشتر و استرس‌زاتر شده بود. تا آخر اسفند همه چیز به‌هم ریخته بود و زنجیره‌ای از حوادث منجر به فروپاشیِ زندگیِ شخصی‌ام شده بود. در این دورِ خراب چه می‌توان کرد دورِ زمان را. زندگی‌ دیگرگون شده بود و به گمانم از برخی رویدادها باید سال‌ها بگذرد تا بتوان بی‌تعصب تأملی کرد و چیزی نوشت. بماند. تعطیلاتِ نوروزی در کار نبود، کارمندی ادامه داشت، اندوهی دوچندان سینه‌ام را می‌فشرد. شهرها در قرنیطنه بودند و همه‌جا تعطیل. غرقِ در انزوا، بیش از پیش در ترجمه‌ی کتاب فرورفتم و در فاصله‌ی اواخرِ اسفند تا خرداد کار را تمام کردم. نیچه لو سالومه‌‌ را از دست داده بود. عاقبت هنگام ترکِ خانه‌ی عزیزترین دوستش پرسیده بود: «پس به‌راستی به انزوای محض می‌روم؟» حسمان مشترک بود.

در این هنگامه، تسلی را در چیزی می‌جُستم که این راهگردِ منزویِ نیمه‌نابینا فرمولش برای عظمتِ بشری می‌خواند: «فرمولِ من برای عظمتِ بشری: عشقِ به سرنوشت، عاشق سرنوشتت باش. تا ابد چیزی متفاوت نه در گذشته و نه در آینده طلب مکن. نه‌ فقط تاب‌آوردنِ ضرورت _بلکه عشق‌ورزیدنِ به آن…» مسیح را مثال زده بود. نوشته بود که مسیح، آن بشارت دهنده، چنان مُرد که زیست و آموخت _نه برای رهایی بشر بلکه برای نشان‌دادنِ چگونه زیستن. میراثی که او برای بشر بر جای گذاشت عملش بود که با رفتارش در پیشگاه قاضی‌ها، در پیشگاه نگهبانان، در برابرِ انواعِ تمسخر و بهتان و سرانجام با رفتارش به روی صلیب آن را به ‌نمایش گذاشت. ایستادگی‌نکردن در برابرِ اهلِ شرارت و موقعیتِ ناعادلانه، حتی عشق‌ورزیدن بدان؛ این برترین نوعِ فقدانِ کینه‌توزی بود، عشق به سرنوشت. نیچه در لوسِرن به لو گفته بود که می‌خواهد بیاموزد که چطور امر ناگزیر در چیزها را زیبا ببیند و از زیباسازان باشد. آموزه‌ای رواقی که تمرکز را از جهانِ بیرونی و متافیزیکی به درون منتقل می‌کند و بنا بر آن باید زیستن و امرِ ناگزیر را پذیرفت، چرا که چیزی به جهانی تخیلی حوالت داده نمی‌شود. چنان که مارکوس اورلیوس، امپراتورِ رواقی روم، در تأملات بدان پرداخته است: «آتشِ زبانه‌کش هرچه درونش بیفکنند به شعله و نور بدل می‌سازد.»

بحران‌ها می‌آیند و می‌روند و زندگیِ اکثرِ ما همواره بحران‌زده بوده است. شاید خوش‌اقبالیِ(!) من بوده که در دوره‌هایی خاص همواره پُلی، مستمسکی، چیزی برای گذار یافته‌ام، شاید بحران‌ ما را به خودِ حقیقی‌مان نزدیک می‌کند و سببِ جستجو در پیِ یافتنِ چیزی می‌شود. نیچه در جمله‌ای که امروز در فرهنگِ عامه به کلیشه‌ی محض بدل شده است می‌گوید: «آنچه مرا نکُشد قوی‌ترم می‌سازد». منظورش همین چیزهاست، شاید. به‌هر حال، خودش در سراسرِ عمرش بیمار بود و زجر می‌کشید و برای خودش دارو تجویز می‌کرد و در سال‌های آخر حیات فکری‌اش نیز به قول خودش هفت‌هشتم کور بود. به گمانم گاهی برخی اتفاقات باعث می‌شوند آدم خودش را و اصولش را محک بزند و ببیند که تا کجا ثابت‌قدم می‌ماند و در این راه، چه نمادِ جاودانه‌ای‌ست اسپینوزا. جالب این که نیچه نیز پس از یافتنِ اسپینوزا شورمندانه درباره‌ی او می‌نویسد: «انزوای من اکنون برای دو تن است! به‌راستی شگفت‌زده‌ام، به‌راستی شادمان! پیشگامی دارم!» انزوای من نیز شاید برای دو تن باشد.

نمی‌دانم در ترجمه‌ی من دینامیتم!، این چه ‌بسا مفصل‌ترین زندگی‌نامه‌ی نیچه، چقدر موفق بوده‌ام و شاید روزی کسی به قضاوت بنشیند و قطعاً خوشحال می‌شوم اگر کتاب عیب و ایرادی داشت کسی گوشزد کند، اما، به هر رو، می‌خواهم تعبیری از داریوش آشوری وام بگیرم و بگویم که «زیستن با نیچه» در طول این دو سال گذشته _و بی‌شک تا پایان عمر_ برای من تجربه‌ی گران‌بها و اثرگذاری بود. هر شب به واسطه‌ی ترجمه از جهان خود به انزوای لاجوردیِ نیچه می‌گریختم و به او در راهگردی‌هایش در نیس و زیلس‌ماریا و تورین می‌پیوستم و همراهش می‌رفتم و در جهانش پناهی موقت می‌یافتم که هربار ترکش دشوارتر می‌شد. هنوز هم همیشه چنین گفت زرتشت را با خود به این سو و آن سو می‌کشم تا هرجا فرصتی شد گریزی به جهانش بزنم و شاید روزی کلامش را بفهمم.


می‌توانید کتاب را از وب‌سایت ناشر تهیه کنید.

Share

نوشته‌های مرتبط

سیسرون فیلسوف، سیسرو فیلسوف
ژوئن 3, 2024

سیسرون کیست؟ مارکوس تولیوس سیسرون، شاعر، فیلسوف و خطیب رومی


ادامه مطلب

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

© 2025 پوئسیس - امین مدی. All Rights Reserved. PoiesisIR