رواقیگری یکی از مکاتب فلسفی هلنیستی و از اثرگذارترین جنبشهای فلسفی جهان است. سرآغاز فلسفه رواقی آثار و آموزههای رواقیون یونانی، خاصه سه متفکر اصلی مکتب رواقی، است:
رواقیگری را شاید بتوان در این سخن اپیکتتوس خلاصه کرد:
«تکلیف اصلی در زندگی تنها همین است: شناسایی و تفکیک امور، به نحوی که آدمی بتواند از خویشتن بپرسد که کدام یک بیرونی و خارج از کنترلِ مناند، و کدام یک مرتبط با انتخابهاییاند که بهراستی تحت کنترل من قرار دارند. پس کجا باید به دنبال نیک و بد بود؟ نه در امور بیرونیِ کنترلناشدنی، که در خویشتن و در انتخابهایی که از آنِ مناند.»
از منظر رواقی، فلسفه نوعی تمرینِ زیستن است و لازمهی آن رسیدن به شناختی از خود و جهان پیرامون است. فلسفه رواقی با آمیختن منطق، طبیعیات و علم اخلاق بههم، شرح واحدی از جهان ارائه میدهد و به آدمی یاد میدهد که راه چیرگییافتن بر هیجانات و رویدادهای تلخ زندگی تمرینِ بردباری و خویشتنداریست. رواقی گری به تدریج به جنبش فلسفیِ اصلیِ جهان یونانی-رومی بدل شد و در عصر مسیحیت نیز تا مدتها به رشد و تحول اندیشه شکل داد. رواقیون یونانیِ متأخر، پانائتیوس و پوسیدونیوس برخی آموزههای مکتب رواقی را اصلاح کردند. سپس متفکران رومی راه را ادامه دادند و رواقیگری به آیینِ نیمهرسمیِ جهانِ سیاسی و ادبی روم بدل شد. بعدها رواقیون رومی، سنکا، اپیکتتوس، موسینیوس روفوس و مارکوس اورلیوس آثار رواقیِ خود را به نگارش درآوردند.
پس از مرگ ارسطو در 322 پیش از میلاد و مرگ اسکندر در 323 پیش از میلاد، عظمت حیات و اندیشهی دولتشهر یونانی یا Polis پایان یافت. آتن دیگر کانون جاذبههای اینجهانی نبود و مالکیتش بر فرهیختگی و فرهنگ را به شهرهای دیگر سپرد: روم، اسکندریه و پرگامون. پولیسِ یونانی جای خود را به واحدهای سیاسی بزرگتر داد، تمایز میان یونانی و بربر از میان رفت و بینظمی سیاسی-اجتماعی جای نظم کیهانی و شهری را گرفت.
رواقی گری در جهانی پا گرفت که رو به دگرگونی گذاشته بود، گویی در آن آداب و رسوم و شیوههای فهمِ قدیمیتر دیگر کارآمد نبود. سقراط، که نماد فیلسوف و عشق به فلسفهورزی بود، با پرسشهایش فهم بهتری از ماهیت بشری حاصل کرده بود. از میان چندین مکتب فلسفی که از دلِ شخصیت و مَنِشِ سقراط برآمدند، مکتب کلبیون و مکتب مگارایی بیشتر از بقیه بر رشدِ اولیهی فلسفه رواقی اثرگذار بودند: کلبیون با تأکیدشان بر سازدهزیستی و خودبسندگیِ احساسی، و مگاراییان با مطالعاتشان در باب دیالکتیک، صورتهای منطقی و پارادوکسها.
رواقی گری و فلسفه رواقی نام خود را از مکانی گرفته است که بنیانگذارش در آن خطابه ایراد میکرد. زنون کیتیونی (کیتیون: قبرس) در استوآ پویکل (Stoa Poikile)، به معنی رواقِ رنگین، واقع در آتن تدریس میکرد. رواقها در آتن سازههای معماری خاصی بودند، چیزی شبیه ایوانهای ستوندار که کاربری عمومی داشتند.
زنون در اوایل قرن سوم پیش از میلاد تدریس میکرد و تحت تأثیر نگرشهای یونانی بود. او تفکری افلاطونی داشت، چرا که در آکادمی افلاطون درس خوانده بود. دیوگنس لائرتیوس، زندگینامهنویس بزرگِ فلاسفهی یونانی، دربارهی زنون نوشته است که زنون به تاجری موفق بدل شد، لیک در سفری دریایی کشتیشکسته گشت و از این رویداد جان به در برد. سپس به آتن رفت و در یک کتابفروشی خاطرات سقراطیِ گزنوفون را دید و به چهرهی سقراط در آن کتاب دل بست و همانجا کراتسِ تِبِسی را دید که یکی از بزرگترین فلاسفهی کلبیِ آن زمانه بود.
زنون بود که فلسفه را به سه قلمرو تقسیمبندی کرد: منطق (logic)، طبیعیات (physics) و علم اخلاق (ethics). او سپس این درونمایهها را به عنوان چارچوب اساسی فلسفه رواقی برگزید: منطق به مثابه وسیله و نه صرفاً هدف، سعادتِ زندگی به مثابه حاصلِ زندگی بنابر طبیعت، نظریهی طبیعی به مثابه راهی برای یافتن اَعمال درست، فهم به مثابه مبنای معرفت، انسان فرزانه به مثابه سرمشق تعالیِ بشری، باور به علیّتی که لزوماً همه چیزها را به هم گره میزند، جهانشهرگرایی، و تعهد به دستزدن به اَعمالی که متناسب با طبیعتاند.
کلئانتس آسوسی (ترکیه) پس از زنون ریاست مکتب رواقی را عهدهدار شد. او بوکسوری بود که پس از شنیدن خطابههای زنون به فلسفه روی آورد. کلئانتس شبها سقا یا آبرسان بود. سقاها، پیش از توسعهی شبکههای آبرسانی، ظرفهایشان را از منابع آبی مثل رودخانه و دریاچه پُر میکردند و به خانهی مردم میبردند. او توانست آموزههای زنون را حفظ کرده و بسط بدهد و نیایش زئوس از معدود پارهآثار به جای مانده از اوست.
پس از کلئانتس شاگردش خروسیپوس (کرایسیپوس) به ریاست مکتب رسید. خروسیپوس را بزرگترین و مؤثرترین رواقی متقدم دانستهاند. خروسیپوس زندگی خود را صرف بسط درونمایههای زنون کرد و با مطالعاتش در باب منطق گزارهای به تاریخ منطق باستانی و حتی منطق مدرن خدمات بسیار رساند. در حوزهی طبیعیات هم به بحث در باب تقدیر و ارادهی آزاد پرداخت. خروسیپوس تمام ابعاد فلسفه رواقی را بسط داد و کارش چنان دقیق و فراگیر بود که پس از او آموزههای مکتب رواقی چندان دچار تغییر نگشتند.
خروسیپوس اخلاق را وابسته به طبیعیات میدانست و بین ماهیت طبیعت و ماهیت بشر تمایز قائل شد. بدین طریق، خروسیپوس باور داشت که زندگی هم باید متناسب با ماهیت خودِ بشر باشد و هم متناسب با ماهیت جهان. به واسطهی تصادفی در تاریخ، همهی آثار رواقیون یونانیِ برجسته از دست رفته است و ما باید اندیشههایشان را از میان پارهها و گزارشها، خاصه در شرحهای مفصل کتاب زندگیِ فلاسفهی دیوگنس لائرتیوس، در آثار سیسرون و سکستوس اِمپریکوس و در آثار متفکران رومی _کسانی که اغلب آموزههای رواقی را با واقعیتِ رومی سازگار میسازند و احتمالاً بینشهای خلاقانهی خودشان را به آنها میافزایند_ باز بیابیم.
استوآی میانه یا رواقی گری میانه در قرنهای دوم و اول پیش از میلاد رشد کرد و دو فیلسوف مطرح داشت که هر دو اهل رودس بودند: پانائتیوس و شاگردش پوسیدونیوس. پانائتیوس پیش از اینکه به آتن بازگردد مکتبی در روم تأسیس کرد و پوسیدونیوس نقش اساسی را در حوزهی تأکید بر آموزههای مذهبی داشت. هر دو با آموزههای اخلاقی خروسیپوس مخالف بودند و باور داشتند خروسیپوس از ریشههای افلاطونی و ارسطوییِ مکتب رواقی دور شده است. گفتنیست که پوسیدونیوس در رودس معلم سیسرون بود و سیسرون برای پانائتیوس مقامی بسیار والا قائل بود و کاراکترِ او را الگوی آثارش (مثلاً در کتاب ماهیت خدایان) قرار داد.
پانائتیوس و پوسیدونیوس عاملان محبوبیت و گسترش رواقی گری و فلسفه رواقی در روم بودند. رومیانِ عملگرا تأکید این دو بر فلسفهی اخلاق و علوم طبیعی را میپسندیدند و در همین زمانه بود که رواقی گری به فلسفهای فردی بدل گشت، چرا که نشان میداد آدمی چگونه میتواند در میان فراز و نشیبهای زندگی بردباری پیشه کند. این تأکید بر عملگرایی در دورههای بعدی، خاصه در قرنهای اول و دوم پس از میلاد، در آثار سنکا، اپیکتتوس و مارکوس اورلیوس، امپراتور روم، نیز دیده میشود. سنکا، اپیکتتوس و مارکوس اورلیوس اثرگذارترین رومیهای مکتب رواقیاند، شاید چون از آثارشان چیزی بهجای مانده است. البته بزرگشان موسینیوس روفوس است که استاد اپیکتتوس بوده و چندان اثری از آثارش به جای نمانده است.
لوکیوس آنائیوس سنکا (سنکای جوان، سنکای کهین) بین سالهای 4 تا 1 پیش از میلاد، در خانوادهی برجستهای از طبقهی اَسواران در کوردوبای اسپانیا به دنیا آمد. سنکا در جوانی به روم آمد و در آنجا تحصیلِ فنِ بلاغت کرد و سپس شاگرد سکستیوسِ فیلسوف شد. او از سال 54 تا پایانِ دهه که نفوذش در دربار را از دست داد، همراه با سکستوس آفرانیوس بوروس، فرماندهی گارد امپراتوری، مشاورِ نرون بود. سنکا برای نرون خطابهای در باب بخشایندگی نوشت تا او پس از نشستن بر تخت پادشاهی مقابلِ سنا قرائت کند و شاید بتوان در جستارِ خودِ سنکا، در باب بخشایندگی، اشارههایی به تدبیرش برای جلوگیری از وحشیگریِ امپراتورِ جوان یافت.
در سال 65 میلادی، نقشهی کشتنِ نرون و نشاندنِ سرحلقهی توطئهگران، سی. کالپورینوس پیسو، بر جای او شکست خورد. اگرچه لوکان، برادرزادهی سنکا، به مشارکت در تلاش برای ترور متهم شد، خودِ سنکا احتمالاً بیگناه بوده است. به هر حال، نرون این فرصت غنمیت شمرد و حکمِ خودکشیِ مشاور پیرش را صادر کرد. سنکا تیغ بر رگانش کشید، اما (تاسیتوس به ما چنین میگوید) جسمِ نحیف و سنِ بالای او مانع از جاریگشتنِ خون شد. پس از اینکه شوکران نیز نتوانست جانش را بگیرد، عاقبت درونِ وانی از آبِ گرم نشست تا جریان خونش را سرعت ببخشد. سنکا به جز ده تراژدیای که نگاشته، جستارهایی در باب خشم و کین و بخشایندگی، چند جلد طبیعیات و نیز مجموعهای نامههای اخلاقی نگاشته است و در آثارش برخی نگرشها و آموزههای نوین را وارد مکتب رواقی کرده است.
برای آشنایی بیشتر با سنکا، مطلب زیر را مطالعه کنید که درباب زندگی و آثار او مهیا کردهام:
اپیکتتوس یا اپیکتت برده بهدنیا آمده و اربابش اجازه داده است که در بردگی شاگردیِ روفوس را بکند و سپس آزاد شده است. در بین این سه رواقی متأخر، تنها کسی که رسماً معلمی کرده همین اپیکتتوس است که اخلاقیات و طبیعیات و منطق و برخی دیالوگهای سقراطی را درس میداده است. دیسکورسها یا گفتوگوها موضوع اصلیِ درس اپیکتتوس نبوده، بلکه گفتوگوهای غیررسمی با شاگردان در هوای آزاد و پس از کلاس درس بوده است. خودش هم چیزی ننوشته است. شاگردش آریان گفتوگوهای او را در هشت کتاب گردآوری کرده که فقط چهار جلدِ آن به دست ما رسیده است.
اما مارکوس اورلیوس: اورلیوس از 161 تا 180 پس از میلاد امپراتور روم بود. در طول حکمرانیِ او روم از همه سو با حملههای نظامی مواجه بود. اورلیوس توانست با همکاری لوکیوس وروس، برادرخواندهاش، که هر دو بر مسند قدرت نشسته بودند، این حملات را دفع کند. مارکوس اورلیوس فیلسوفی رواقی نیز بود و کتاب تأملات او منبع مهمی برای درک فلسفهی رواقیِ باستانیست.
باید گفت که صحبت دربارهی هر یک از این فلاسفه و آثارشان مطلب را طولانی(تر) و از حوصله خارج میکند. اینجا قصد من تنها ارائهی شرح مختصر و مفیدی بود محض آشنایی.
رواقی گری چهار فضیلت اصلی دارد که هر کدام به بخشهای بیشتر تقسیم میشوند: حکمت، عدالت، شجاعت و میانهروی. هدفِ فلسفهی رواقی، چون دیگر مکاتبِ فلسفیِ عصر هِلنی، عطای حیاتی شکوفا به شاگرد بود، حیاتی رها از انواع رنج و شکستهای اخلاقی که رواقیون در جامعهشان فراگیر میدانستند. راه رسیدن به این حیات هم از فضیلتها میگذشت که از منظر رواقیون خیرترینِ خیرها بودند. رواقیون، بر خلاف برخی مکاتب رقیب، برای فهمِ جهان و بههمپیوستگیهایش، بر تحقیق در همهی اجزای نظامِ سهگانهشان _ منطق، طبیعیات، اخلاق _ تأکید داشتند. بنابر طبیعیاتِ رواقی، جهان کلیتیست با نظمی عقلانی و هر آنچه در آن روی میدهد خیرترینِ دلایل را دارد.
رواقیون با ردِ آیینِ انسانانگارانهی سنتی، آن اصلِ عقلانی و مشیتی را که به جهان در هیئت یک کیلیت جان میبخشید زئوس نام نهادند. آنان حتی در ناچیزترین یا غمافزاترین رویدادها (مثلاً زمینلرزه و آذرخش) میتوانستند نشانی دال بر خیربودنِ نظمِ کلیِ جهان بیابند. رواقیون باور داشتند که همهی انسانها ارزشی برابر دارند، زیرا همه از این ظرفیتِ گرانبها برخوردارند که زندگیشان را خودشان انتخاب و هدایت کنند و برخی اهداف را ارجحتر از بقیه بدانند.
رواقیون میگفتند که وجه تمایزِ انسان و حیوان این است: این قدرتِ انتخابکردن و رد کردن. نخستین رواقیون به مدعایی باور داشتند که در عرصهی سیاست اهمیت بسیاری دارد: ظرفیتِ اخلاقی تنها چیزیست که ارزشِ ذاتی دارد. ثروت، نیکنامی، قدرت، سلامتِ جسمی، و حتی عشقِ دوستان، کودکان و همسر، همهی اینها را چیزهایی میدانند که رواست آدمی، اگر مانعی بر سرِ راه نباشد، عاقلانه در پِیشان برود و آنها را «علیالسَویههای مطلوب» میخوانند، یعنی چیزهایی که فاقدِ ارزشِ ذاتیِ حقیقیاند و آنگاه که طبقِ خواستهی آدمی حاصل نمیگردند نباید ناراحت شد.
رواقیون باور دارند که رویدادهای تصادفی، که بسیاری از رویدادها را دربر میگیرد، فراسوی ضبط و مهار ما قرار دارند، یعنی ما بر آنها هیچ کنترلی نداریم و به همین خاطر نگرانشدن دربارهی آنها فایده که ندارد هیچ، آسیب هم میرساند. بنابر فلسفه رواقی، عمده نگرانیهای آدمیان در ذهن و خیالشان است، چرا که بسیاری از اینها هرگز رخ نمیدهند. به همین خاطر، نباید به پیشباز درد و غم و اندوه یا حتی سختی و مشقت رفت. باید تنها وقتی به آنها پرداخت که در زمان حال رخ بدهند.
نمیتوان تأثیر فلسفه رواقی بر رشد و تحول و کلِ سنتِ فکریِ غرب را دست کم گرفت. اندیشهی مسیحی بسی وامدارِ آن است. کلمنتِ اسکندریه تنها یک نمونه از اندیشمندان مسیحیِ غرقه در مکتبِ رواقیست. حتی اندیشمندی بهسانِ آگوستین، که بسیاری از نظریههای رواقی را به چالش میکشد، طبیعی میداند که کارش را از مواضع رواقی آغاز کند. حتی جالبتر اینکه بسیاری از فیلسوفانِ عصرِ مدرنِ اولیه به رهنمونهای مکتب رواقی روی میآورند، بسی بیشتر از دفعاتی که به ارسطو یا افلاطون رجوع میکنند.
ایدههای اخلاقیِ دکارت بهطور عمده بر مبنای الگوهای رواقی شکل گرفتهاند. اسپینوزا از هر منظر غرقه در مکتب رواقیست. غایتشناسیِ لایبنیتس اساساً رواقیست. هوگو گروتیوس سرمشقهای رواقی را مبنای ایدههای خودش در باب اخلاق و حقوقِ بینالملل قرار میدهد. آدام اسمیت از رواقیون بیشتر از سایرِ مکتبهای فکریِ باستانی بهره برده است. ایدههای روسو در باب آموزش و پرورش اساساً بر مبنای الگوهای رواقیاند. کانت از ایدههای شأن انسانی و جامعهی جهانیِ آشتیجویِ رواقی الهام میگیرد. و بنیانگذارانِ آمریکا غرقه در ایدههای رواقیاند، از جمله ایدههای شأن برابر و جهانشهروندی که بر امرسون و ثورو، استعلاباورانِ آمریکایی، نیز تأثیر ژرفی گذاشتهاند. از آنجایی که آثارِ اصلی رواقی گری یونانی از دست رفته است، همهی این اندیشمندان آثار رواقیونِ رومی را مطالعه کردهاند و از آنجایی که بسیاری از آنان تواناییِ اندکی در خواندنِ یونانی داشتهاند، به طور عمده سیسرون و سنکا را خواندهاند.
در نگارش این نوشته، از مدخل رواقیون در دانشنامهی بریتانیکا و استنفورد و مقالهی دانشگاه شیکاگو دربارهی رواقیون و رواقی گری استفاده کردم.
امین مدی، پاییز 1401
3 دیدگاه ها
سلام …خوب بود .. البته .. این عقیده که انسان نگران چیز هایی که در کنترل او نیت نباشد … خیلی ها .. این ایده را یافته اند .. اما نمی دانند که تابع ایده رواقیون شده اند .. به نظر من ایده مناسبی است برای رهایی از درد و رنجی که نا خواسته به سراغ انسان می آید …
در هر حال .. مطلب خوبی و بود استفاده کردم . متشکرم .
سپاس، بله همین طور است که گفتید. بسیاری از عقاید و باورها ریشه در نظرات اهل یونان و روم دارند. خوشحالم که مفید بود برایتان.
عالی ،
منحصر به زمان خودش بوده .