امروز که دستمان از همه جا کوتاه است، شاید بیش از هر زمان با واقعیتی که سالهاست با آن همزیست بودهایم رویارو شدهایم. امروز که حس گسستگی از جهان و بیخبری از هر آنچه پیش روست به سراغمان آمده است. چه باید کرد، نمیدانم. به کدام سو باید رفت، نمیدانم. در مواجهه با شر چه میتوان کرد جز بر جان خویش لرزیدن و با شمعی لرزان به دل تاریکی فروجهیدن؟
پیشدرآمد تریستان و ایزولده برای من بیانگر تمام احساساتی است که اکنون دارم؛ پوچیِ سرد و بیمعناییِ هرآنچه معنا دارد، گویی آدمی بر لبهی گور خویش نشسته و به منزلگه ابدیاش مینگرد، شاید با تصویری از آخرین معشوقی، آخرین سیگاری از پاکتی، تپانچهای بر شقیقهای یا آخرین مصرعی از شعری. دیگر به جای لعنِ تاریکی نمیتوان شمعی روشن کرد، باید خویش را به آتش کشید و به دلِ این تاریکی جهید..
آیا تاکنون تباه نبودهایم و پس از این نخواهیم بود که چنان بیوقفه و طولانی در تاریکی زیستهایم و اکنون از آنچه به تصورمان اندیشهی روشنایی است بر خویشتنِ خویش میلرزیم؟ آیا سرنوشت جاودانه همین بوده است؟ زیستن در تاریکی؟ کوری در پیشگاه حقیقت؟ چنان به تاریکی خو گرفتهایم که تصوری از روشنایی نداریم، فقط از ناماش است که بر خویش میلرزیم. و چه جانها که در این تاریکی گم نمیشوند، چه شمعها که مشتعل فرو نمیافتند. و ما همچنان نشستهایم… در انتظار وحدت دیونیسوس و آپولون.
این هیچ نیست جز تلاشی بیهوده برای گریز از جنونی که به جانام افتاده، جنونی که به جانام افتاده. در میان مردمانی که هستند و نیستند. ردی از اینان نیست. اینترنت اینجا قطع شده است و حالا از آنانی که هر روز جایی ردی دیجیتال از خود بر جای میگذاشتند و حس میکردی که هستند اثری نیست. نقشه خالی است، ترافیکی نیست، مردم انگار هستند و نیستند، در این شرایط که تنها وب سایتهایی که سرورشان در ایران است در دسترساند اینترنت هم عاری از ارزش است، همچون هر آنچه که پیشتر بیارزش شده بود.
امین مدی